جستجو
کد خبر : 5376 /

پرستار خانگی با پسر جوان در حال مصرف مواد مخدر بود که مادر پسر جوان آنها را به پلیس لو داد.

 

وقتی همسرم در آب های دریای شمال غرق شد، خانواده او نیز مرا از خانه ام بیرون انداختند و من مجبور شدم به خانه پیرزنی پناه ببرم.

 

 

این ها بخشی از اظهارات زن 20 ساله ای است که هنگام مصرف مواد مخدر با پسری غریبه دستگیر شده بود. این زن جوان در حالی که بیان می کرد روی بازگشت نزد خانواده ام را ندارم، درباره سرنوشت سیاه خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: 12ساله بودم که عاشق دوست برادرم شدم. «محمد» در زاهدان خدمت می کرد و با برادرم معاشرت داشت.

خیلی زود مهر او به دلم نشست و به ابراز علاقه اش پاسخ مثبت دادم. این در حالی بود که خانواده ام وقتی از ماجرای ارتباط من و محمد مطلع شدند، با ازدواجمان مخالفت کردند اما در نهایت اصرار و پافشاری های من نتیجه داد و من و او پای سفره عقد نشستیم. مدتی بعد نیز جشن عروسی ما برگزار شد و من راهی مشهد شدم چرا که خانواده همسرم ساکن مشهد بودند و من هم در منزل پدرشوهرم ساکن شدم.

اعتیاد زن جوان از 14 سالگی در کنار خانواده

14ساله بودم که آرام آرام در کنار خانواده همسرم مصرف مواد مخدر را آغاز کردم چرا که استعمال مواد مخدر در خانواده ما یا همسرم موضوعی طبیعی و عادی تلقی می شد. با وجود این و با آن که همسرم درآمد زیادی نداشت اما روزگار بدی هم نداشتم و صاحب دو فرزند شده بودم. هنوز فرزندانم به سن مدرسه نرسیده بودند که تابستان سال گذشته به همراه خانواده شوهرم به شمال کشور مسافرت کردیم تا چند روز تعطیلات را به تفریح و خوشگذرانی بپردازیم. آن روز شوم بساط مان را کنار دریای خزر پهن کردیم تا در یک مکان خلوت مواد مخدر هم مصرف کنیم.

در این هنگام بود که برادرشوهرم لباس هایش را بیرون آورد و به داخل دریا پرید تا شنا کند اما در یک لحظه متوجه شدیم «صفر» حالت طبیعی ندارد و دست و پا زدن هایش غیرعادی است.

جدایی مادر از فرزندانش پس از مرگ شوهر

شوهرم که متوجه شد برادرش گرفتار موج دریا شده و در حال غرق شدن است، بی محابا خودش را به درون دریا انداخت تا برادرش را نجات دهد اما در میان جیغ و فریادهای ما هر دو برادر در آب های دریا غرق شدند و ما اجساد آن ها را به مشهد انتقال دادیم و من هم در عزای همسرم سیاه‌ پوش شدم ولی 40روز بیشتر از این ماجرای تلخ نگذشته بود که خانواده شوهرم مدعی شدند توان پرداخت هزینه های یک زن معتاد را ندارند و به همین دلیل فرزندانم را گرفتند و مرا از خانه خودشان بیرون انداختند.

اگرچه در شهر آواره شده بودم اما روی بازگشت نزد خانواده ام را هم نداشتم چرا که پدرم به دلیل اصرارهای من برای ازدواج با محمد، هنوز از من دلگیر بود. در این وضعیت به ناچار با جست و جو در آگهی نیازمندی های روزنامه، پیرزنی را پیدا کردم که نیاز به پرستار داشت.

خیلی زود به نشانی منزل پیرزن رفتم و با پذیرفتن شرایطش مشغول کار شدم. هنوز دو هفته بیشتر از حضورم در منزل پیرزن نمی‌گذشت که با پسر او آشنا شدم. «وحید» به طور پنهانی از مادرش مواد مخدر مصرف می کرد و این موضوع فرصت خوبی برای من بود تا از مواد مخدر او استفاده کنم. در حالی که روابط بین من و وحید هر روز صمیمی تر می شد، ناگهان مادر او به حقیقت موضوع پی برد و به شدت ناراحت شد. او که نمی توانست ارتباط بین من و پسرش را تحمل کند، هنگامی با پلیس110 تماس گرفت که من و وحید سرگرم استعمال مواد مخدر بودیم .

شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمد باقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد مشهد) رسیدگی به پرونده این زن جوان توسط کارشناسان و مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.