کد خبر : 21579 / /
/

علی‌رغم تصورات اولیه، جنگ در اوکراین فراتر از محاسبات ابتدایی به درازا کشیده و استراتژی ولادیمیر پوتین برای دستیابی به یک پیروزی برق آسا به شکستی تمام عیار مواجه شده است.

افرادی که جنگ را آغاز کرده‌اند انگیزه کمی برای پایان دادن به آن قبل از دستیابی به چیزی که می‌توانند به عنوان یک پیروزی به تصویر بکشند، ندارند، زیرا رضایت دادن به کمتر از این نوعی اعتراف است به این‌که آنها زمان و منابع زیادی را از بین برده‌اند.

علی‌رغم تصورات اولیه، جنگ در اوکراین فراتر از محاسبات ابتدایی به درازا کشیده و استراتژی ولادیمیر پوتین برای دستیابی به یک پیروزی برق آسا به شکستی تمام عیار مواجه شده است.

به همین بهانه، استفان والت، نظریه‌پرداز حوزه روابط بین‌الملل، با انتشار یادداشتی با عنوان «چرا شروع جنگ آسان و پایان دادن به آن سخت است؟» در نشریه فارین پالیسی به بررسی این مسئله در سطحی کلان‌تری پرداخته است.

اقتصادنیوز این مقاله را در دو بخش آماده کرده که پیش از این بخش اول آن با عنوان «درس‌ دردناک جنگ اوکراین برای پوتین» منتشر شده و در ادامه بخش دوم و پایانی آن در ادامه منتشر می‌شود.

تمایلات جنگ‌افروزان

اما چرا ما شاهد جنگ‌های کوتاه و سرنوشت‌ساز کمی هستیم که انتظارات آغازگرشان را برآورده می‌کنند و متوقف کردن آن آسان است؟ تشخیص این‌که جنگ همیشه غیر قابل پیش‌بینی است، تخمین‌های قبل از جنگ اغلب ناقص است، یا این‌که جنگ اغلب پیامدهای ناخواسته‌ای را ایجاد می‌کند که محاسبات قبل از جنگ را بی‌ربط می کند، کافی نیست. آن‌چه رهبرانی که به جنگ فکر می‌کنند باید مورد توجه قرار گیرد، تمایلات قدرتمندی است که باعث می‌شود جنگ‌های گسترده به راه بیافتند، هزینه بیش‌تری در بر داشته باشند و بیش‌تر از آن‌چه آن‌ها انتظار دارند طول بکشد.

ناسیونالیسم را دست‌کم نگیرید

به گزارش اکوایران، اول، غیرممکن است که از قبل بدانیم یک حریف با چه شدتی مقاومت خواهد کرد، و رهبرانی که به حمله فکر می‌کنند احتمالاً آن را دست‌کم می‌گیرند. چشم‌پوشی از قدرت ناسیونالیسم یکی از دلایل این گرایش است، و گرایش به این‌که ملت خود را ذاتاً برتر از همه دشمنان بالقوه بدانیم، متجاوزان را تشویق می‌کند که توانایی مخالفان را برای مقاومت نادیده بگیرند.

اگر کسی تشخیص دهد حریفش قوی‌تر و متحدتر است و نتایج درگیری جدی می‌گیرد، جنگ را شروع نمی‌کند. اما جالب این‌جاست که هر چند وقت یک‌بار دولت‌هایی که جنگ را آغاز می‌کنند مرتکب این اشتباه می‌شوند.

مسئله هزینه‌های متحمل‌شده

دوم، هنگامی که یک جنگ در جریان است، مشکل آشنای هزینه‌های متحمل شده همواره آغاز می‌شود. هنگامی که دشمنان متحمل ضرر شوند، رهبران آن‌ها می‌خواهند به دستاوردهای کافی برای توجیه فداکاری‌هایی که قبلاً انجام شده توجه کنند. خانواده‌هایی که عزیزانشان را از دست داده‌اند، نمی‌خواهند به آن‌ها گفته شود که آن فداکاری‌ها بیهوده بوده است.

فرماندهان نظامی ممکن است از قبل در مورد خطرات جنگ هشدار داده باشند یا با تصمیم اولیه مخالفت کرده باشند، اما آن‌ها نمی خواهند تقصیر شکست را به دوش بکشند و از هر فرصتی برای رسیدن به پیروزی فشار می‌آورند. تمرکز بر هزینه‌های متحمل شده برای تعیین خط‌مشی ممکن است غیرمنطقی به نظر بیاید، اما به این معنی نیست که این اتفاق نمی‌افتد. میل به جبران هزینه‌های داده شده هم‌چنین باعث می‌شود که اهداف جنگ هر یک از طرفین گسترش یابد، زیرا آن‌ها سعی می‌کنند منافعی متناسب با زیان‌های فزاینده به دست آورند.

میل به انتقام

ثالثاً، جنگ‌ها ادامه می‌یابد، زیرا عمل جنگ به خودی خود تصویر هر طرف را از طرف دیگر مخدوش‌تر می‌کند. مهم نیست که طرف‌های متخاصم در ابتدا چقدر به هم مشکوک یا دشمن بودند، بلکه این احساسات نفرت و سوءظن تنها زمانی افزایش می‌یابد که هر یک از آنها مرگ، ویرانی و رنج بیش‌تری را به دیگری تحمیل کند.

میل به انتقام در این شرایط طبیعی است، که به نوبه خود میل به پیروزی قاطع را بر دشمنی که به طور فزاینده‌ای منفور و منفورتر شده، تقویت می‌کند.

چهارم، با منفورشدن تصویر دشمن، امکان مذاکره کاهش می‌یابد. روابط دیپلماتیک ممکن است قطع شود و ارتباط مستقیم را دشوارتر کند و هر کسی که جرأت کند احتمال مصالحه را مطرح کند احتمالاً به عنوان یک خائن (یا بدتر از آن) محکوم می شود. حتی اگر مذاکرات آغاز شود، هیچ یک از طرفین به اندازه کافی به طرف مقابل اعتماد نخواهد کرد تا توافق را قطعی کند. حل‌وفصل صلح‌آمیز معمولاً با مشکلات تعهد جدی بدان مواجه است (به عنوان مثال، «چگونه می توانم مطمئن باشم که حریف من دوباره مسلح نمی‌شود، پیمان صلح را زیر پا نمی گذارد و دوباره به سراغ من نمی‌آید؟»)، و با بدتر شدن تصویر هر طرف از طرف مقابل، این مانع بیشتر و بیشتر آشکار خواهد شد.

به عنوان مثال، در مورد اوکراین، دولت ولودیمیر زلنسکی دلایل زیادی برای عدم اعتماد به پوتین یا همکارانش دارد و در این مرحله پوتین و مشاورانش نیز به کسی اعتماد ندارند. متأسفانه، گنادی گاتیلوف، سفیر روسیه در سازمان ملل متحد در ژنو، احتمالاً درست گفته بود وقتی که هفته گذشته گفت: «هرچه مناقشه بیشتر ادامه یابد، یافتن راه حل دیپلماتیک دشوارتر خواهد بود.»

میل به تشدید جنگ

پنجم، خود جنگ‌ها هم تمایل قدرتمندی برای تشدید و گسترش دارند. اگر یکی از طرفین شکست بخورد، ممکن است استفاده از نیروی بیشتر، حمله به اهداف جدید و خطرناک‌تر یا افزایش ریسک به روش‌های دیگر را در نظر بگیرد. انفجارهای اخیر در کریمه، وضعیت خطرناک نیروگاه اتمی زاپروشیا و انفجار خودروی یکی از هوادارن کرملین در مسکو دقیقاً نشان می‌دهد که این روند چگونه می‌تواند کار کند، صرف‌نظر از این‌که چه کسی مسئول نهایی این اقدامات است.

جنگ‌ها همچنین به این دلیل گسترش می‌یابد که طرف‌های خارجی برای حمایت از یک طرف –همان کاری که ناتو از ابتدای جنگ برای اوکراین انجام داده- یا برای به دست آوردن دستاوردهایی برای خود در حالی که دیگران حواسشان پرت شده‌اند، وارد عمل‌می‌شوند. جنگ داخلی سوریه یک نمونه تمام عیار است. متأسفانه، هرچه کشورهای دیگر بیشتر درگیر شوند و در نتیجه در درگیری سهم داشته باشند، سخت‌تر می‌شود که همه آنها برای پایان دادن به آن موافقت کنند.

اطلاعات نادرست

ششمین مشکلی که جنگ ها را طولانی می‌کند، رو به وخامت رفتن کیفیت اطلاعات است. همانطور که گاهی اوقات به هیرام جانسون سناتور سابق ایالات متحده نسبت داده می‌شود: « وقتی جنگ راه می‌افتد، اولین قربانی حقیقت است». اگرچه کشورهای در حال جنگ باید تا حد امکان خونسرد و واضح فکر و عمل کنند، اما شرایط زمان جنگ انجام این کار را سخت‌تر می‌کند.

دولت‌ها انگیزه‌های قدرتمندی برای حفظ روحیه عمومی با پمپاژ اخبار خوب، پنهان‌کردن شکست‌ها، و یادآوری دائمی طبیعت شیطانی دشمن به مردم دارند. آن‌ها سانسور را تحمیل و مخالفان را سرکوب یا به حاشیه می‌رانند و حتی برای کسانی که در داخل هستند، دریافت تصویری دقیق از آنچه واقعاً در میدان جنگ اتفاق می افتد دشوار می‌شود. دیکتاتوری‌ها راه‌های زیادی برای کنترل آن‌چه مردم می‌دانند دارند، اما این مشکل در دموکراسی‌ها، جایی که سازمان‌های رسانه‌ای اغلب تسلیم شور میهن‌پرستانه یا دستکاری عمدی دولت می‌شوند، به سختی ناشناخته است.

اگر هم نخبگان و هم مردم در همه طرف‌های متخاصم معتقد باشند که جنگ برای آنها خوب پیش می‌رود، فشار زیادی برای پایان دادن به آن وجود نخواهد داشت. البته همه آنها نمی‌توانند درست باشند، اما ممکن است زمان زیادی طول بکشد تا وضعیت واقعی به طور گسترده درک شود. همانطور که دیوید لوید جورج، نخست وزیر بریتانیا در سال 1917 اظهار داشت: «اگر مردم واقعا [درباره شرایط جبهه] می دانستند، فردا جنگ متوقف می شد. اما البته آنها نمی‌دانند و نمی‌توانند بدانند.»

میل کم به پایان جنگ

یک مشکل نهایی هم وجود دارد: افرادی که جنگ را آغاز کرده‌اند انگیزه کمی برای پایان دادن به آن قبل از دستیابی به چیزی که می‌توانند به عنوان یک پیروزی به تصویر بکشند، ندارند، زیرا رضایت دادن به کمتر از این نوعی اعتراف است به این‌که آنها زمان و منابع زیادی را از بین برده‌اند. فرد سی ایکله در کتاب جذاب خود «هر جنگ باید پایان یابد»، خاطرنشان کرد که پایان دادن به یک جنگ اغلب مستلزم برآمدن رهبران جدید است، زیرا افرادی که جنگ را انتخاب کردند اغلب تمایلی به پایان جنگ ندارند و یا نمی توانند اعتراف کنند که اشتباه کرده‌اند. این خبری ناامیدکننده است، زیرا حذف افراد مسئول همیشه دشوار و گاهی اوقات غیرممکن است و ممکن است قبل از از دست دادن جان افراد بیشتری رخ ندهد.

سگ‌ها چه کسی را گاز می‌‌گیرند؟

البته، همه جنگ‌ها در نهایت به پایان می‌رسند، اما زمانی که هزینه‌ها بسیار بیشتر از منافع آن باشد، این مایه دلسرد است. این درس به اندازه کافی روشن است: اگرچه ممکن است گاهی جنگ‌ها ضروری باشد، اما باید با بیشترین اکراه و تنها در صورت شدیدترین نیاز وارد جنگ شد.

کسانی که مسئول اتخاذ چنین تصمیماتی هستند هرگز نباید فراموش کنند که رفتن به جنگ نیروهای سیاسی و اجتماعی قدرتمندی را آزاد می کند که پیش‌بینی یا کنترل آنها دشوار است. هنگامی که سگ‌های جنگ را آزاد می‌کنید، نمی‌توان گفت که در نهایت چه کسی را گاز می‌گیرند. با این حال، این یک مسئله قطعی است: زمان زیادی طول می‌کشد و بسیار بیشتر از آنچه فکر می‌کنید هزینه خواهد داشت.

ارسال نظر

خبرگزاری نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند. لطفا از نوشتن نظرات خود به لاتین (فینگیلیش ) خودداری نمایید توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت و منفی استفاده کنید.